FanFiction kpop

FanFiction kpop
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان infinite و آدرس yeayang.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






سه می و یونگ هی از سالن رد میشدن که به کلاسشون برن داشتن از کلاس منتخب ها رد میشدن جونگ و دوستاشو در حالی که داشتن با اونیو حرف میزدن دیدن که جونگ گفت:هی شما....
اونا اهمیتی ندادم و جونگ گفت:هی با شمام....
سه می با عصبانیت برگشت و نگاش کرد و جونگ گفت:صداتون میکنم نمیشنوید؟
- بگو
- دیروز کار شما بود؟
- چه کاری؟
- همین که درو باز کردید و رفتید؟
- اره خب چی؟
- چه پرو به همین راحتی میگی خب که چی
یونگ هی با عصبانیت گفت:اره مثلا میخوای چیکار کنی میخواستیم توی دانشتون اختلال ایجاد کنیم....
- حیف الان دبیر میاد وگرنه حالتونو میگرفتم
- اگه ترسیدی و ضایع شدی لازم نیست ادا در بیاری برو تو
جونگ عصبانی شد و دستشو مشت کرد و رفت جلو اما اونیو جلوشو گرفت و سه می دست یونگ هی رو گرفت و گفت:اجی بیا بریم
دخترا رفتن و جونگ داد زد:بعدا حالتونو میگیرم....
دخترا به کلاسشون رسیدن که به سه می پیام اومد....یه شماره ی ناشناس دیگه....!!!!
نوشته بود....*با جونگ دوستاش در نیفت وگرنه اذیت میشی*
سه می گفت:این دیگه کیه؟؟؟؟
اونا نشستن و دبیر وارد شد و سه می نتونست چیزی بنوسه وسط های کلاس بود که مدیر وارد شد و از یونگ هی و سه می خواست بیان دفتر....اخر های کلاس بود که اونا به دفتر رفتن و مدیر گفت:شنیدم برای کلاس منتخب مزاحمت ایجاد کردین؟10 نمره ی منفی میگیرید حواستون باشه که اگه نمرتون به 50 برسه....اخراج میشید برگردید کلاستون....
مدیر حتی اجازه نداد اونا حرفی بزنن از دفتر خارج شدن و سه می گفت:پسره ی پرو حالشو میگیرم....
زنگ خورد و جونگ همراه دوستاش بیرون اومد و اونیو کنارشون اومد و جونگ گفت:بیا بریم کارت دارم
اونا از بقیه جدا شدن و به طبقه ی بالا رفتن سه می به یونگ هی گفت:برو یه چیزی بگیر من الان میام
- کجا میری؟
- الان میام
سه می دنبال پسرا رفت و وقتی به یه جای خلوت رسیدن یه گوشه قایم شد و جونگ گفت:چی شد؟
اونیو گفت:نتونستم چیزی پیدا کنم
- چی؟اما باید هرچه زود تر پیدا کنی
- اره دنبالشم
مراقب باش بچه های کلاست چیزی نفهمن حواست به دونگ جون باشه
- باشه
سه می میخواست بره که خورد زمین و اونیو گفت:صدای چی بود؟؟
سه می دوید و اونیو هم افتاد دنبالش اما سه می سریع وارد یه کلاس شد و قاطی اونا شد و اونیو نتونست پیداش کنه چون قیافشو ندیده بود جونگ رسید و گفت:چی شد؟
- در رفت
- بیشتر مراقب باش من میرم کلاس
- باشه
سه می زنگ تفریح بعدی به کلاس منتخب رفت و یونگ هی هم باهاش رفت جونگ و بقیه ی دوستاش نبودن سه می گفت:دونگ جون کیه؟
دونگ جون که داشت درس میخون گفت:منم
- مراقب خودت باش
- منظورت چیه؟
- همین که گفتم مراقب باش....
دخترا رفتن و دونگ جون به فکر رفت....
........
روز ها رد شد و روز ازمون رسید و راس ساعت 9 برگزار شد و بعدش همه به خونه هاشون رفتن یونگ هی گفت:خیلی سخت بود
- اما من خوب نوشتم
- خوبه امشب جوابشو میبینیم
شب شد و دخترا به سایت مدرسشون رفتن و اسم یونگ هی رو تو منتخب ها دیدن و با هم جبغ زدن و یونگ هی گفت:باورم نمیشه
اما اسم سه می نه توی کلاس منتخب بود نه مخصوص بلکه توی کلاس ویژه بود....سه می گفت:یعنی چی؟
- غیر ممکنه تو حتی از من هم امتحانتو بهتر دادی....
یونگ هی اسم بقیه ی بچه ها رو نگاه کرد و گفت:سه می اینجا رو نگاه کن دونگ جون کلاس منتخب افتاده تو کلاس ویژه!!!!
- مگه میشه اون نفر سوم منتخب بود یه چیزی مشکوک نیست؟
تو همین لحظه از طرف ناشناس پیام اومد....
*رتبه ی خودتو باور نکن*
یونگ هی گفت:این ناشناس هرکی هست از کارای مدرسه با خبره و همه چی رو میدونه....میگم بیا بگیم یه بار دیگه هم برگتو صحیح کنن
- چطوره به دونگ جون هم بگیم؟
- خوبه
صبح روز بعد....
دخترا تو حیاط بودن منتظر دونگ جون بودن وقتی دیدنش خود دونگ جون جلو اومد و گفت:شما میدونستید من میام کلاس ویژه؟
سه می گفت:نه....
- باشه....
میخواست بره که سه می گفت:تو تعجب نمیکنی نفر سوم منتخب بودی الا ن ویژه ای؟
- مشکل از خودمه
- منم کلاس ویژه ام اما انقدر خونده بودم که برم منتخب
- شاید هردومون درسو جدی نگرفتیم
دونگ جون با ناراحتی رفت و یونگ هی گفت:شاید نمیخواد تو چیزی دخالت کنه
- خودم میرم بدون اون
دخترا به دفتر رفتن اما فقط معاون بود به اونا نگاه کرد و گفت:کاری دارید؟
سه می گفت:تو برگه ی من یه اشتباهی رخ داده میشه دوباره تصیحش کنید؟
- باید با مدیر صحبت کنم
دخترا بیرون رفتن و کنار کلاس منتخب وایسادن و سه می گفت:اجی باهاشون در نیفت
- باشه همه چی درست میشه ناراحت نباش
- باشه من میرن
یونگ هی وارد کلاس شد و رفت سرجاش نشست جونگ بالا سرش رفت و گفت:بالاخره تونستی....اون یکی کو؟
چونجی که یکی از دوستای جونگ بود گفت:بچه ها دونگ جون رفت کلاس ویژه باورتون میشه....
دونگ ها یکی از دوست های جونگ گفت:اره شنیدم....
جونگ با گوشیش درگیر بود و رفت سر جاش و یونگ هی سعی کرد تو کاراشون دخالت نکنه....
سه می به کلاس رفت تنها جای خالی میز اخر کلاس بود پشت سر دونگ جون....
رفت نشست و یکم بعد اونیو وارد شد و سرجاش نشست و شروع کرد به خوندن....
یونگ هی احساس تنهایی میکرد چون بجز اون دختر دیگه ای تو اون کلاس نبود اون زنگ دبیر نداشتن اما همه ساکت بودن و درس میخوندن که یونگ هی سرفش گرفت جونگ سریع گفت:سریع برو بیرون....
یونگ هی بعد از یکم اب خوردن به کلاس برگشت و چون سه می نبود احساس تنهایی میکرد چونجی نگاش کرد و گفت:طاقت نداری؟زنگ بزنم مامانت بیاد دنبالت؟
همه خندیدن و بعد به درسشون رسیدن....
وقتی زنگ خورد یونگ هی سریع بیرون رفت و چونجی گفت:انگار داره از زندان فرار میکنه
یونگ هی به دم در کلاس سه می رفت و سه می کنارش رفت و یونگ هی گفت:کلاس بدیه....دلم میگیره
سه می با ناراحتی گفت:اینجا هم خوب نیست
اونیو نیش خند زد و در حالی که از کنار اونا رد میشد گفت:فکر کردی کلاس منتخب خیلی بهت خوش میگذره....
اونیو رفت و دونگ جون کنار دخترا رفت و گفت:ناراحت نباش درست میشه...
بعد از کلاس بیرون رفت و به اونیو پیام داد....*زیاد تلاش نکن چیزی عوض نمیشه*
یکم بعد اونیو جواب داد....*تو یه دوست نیمه راهی تو کارای من دخالت نکن..*
یکم بعد زنگ خورد و یونگ هی گفت:میرم کلاس زنگ اخر میبینمت
- باشه....
یونگ هی به کلاس رفت و اونا دوباره بدون دبیر شروع کردن به درس خوندن و یونگ هی با عصبانیت گفت:شما ها دبیر ندارید؟؟
بچه ها همه بهش نگاه کردن و جونگ گفت:نه نداریم مشکل داری برگرد کلاس قبلیت....
جونگ بلند شد و روی تخته یه مسئله نوشت و گفت: یه راه حل جدید برای این مسئله پیدا کنید....
یونگ هی بیکار بود و ناراحت....پسری که دست چپش بود و اسمش هیون شیک بود کنار یونگ هی رفت و گفت:نتونستی حلش کنی؟
یونگ هی که فکر کرد اونم میخواد مثل بچه های دیگه دستش بندازه گفت:خودم حلش میکنم
- جونگ حتما اول تو رومیبره نمره ها رو اون به دفتر تحویل میده بذار کمکت کنم اینجا رو ببین
هیون شیک راه حلی که خودش پیدا کرده بود برای اون توضیح داد و گفت:نگو من بهت یاد دادم
هیون شیک سرجاش رفت و یونگ هی یه بار دیگه اونو تمرین کرد و یکم بعد جونگ گفت:بسه دیگه....
بعد نگاه کرد به یونگ هی و گفت:تنها دختر کلاس....
یونگ هی نگاش کرد و اون ادامه داد....تو بیا..
- دختره اسم داره
- بدون دفتر بیا
یونگ هی بدون دفتر روبه روی بچه ها وایساد و گفت:اسم من سونگ یونگ هی
یونگ هی راه حل رو نوشت و کنار وایساد و جونگ کلی راه حل رو نگاه کرد و بعد گفت:....درسته..بد نبود
زنگ خورده شد و بچه ها به طرف غذا خوری راه افتادن و یونگ هی به هیون شیک که تو حال رفتن بود گفت:یه لحظه....
هیون شیک برگشت و گفت:بله
- ممنون که کمکم کردی....
- خواهش میکنم جونگ همیشه با تازه وارد ها اینجوریه یکم که بگذره باهات خوب میشه....راستی....
هیون شیک یه کتاب از کیفش در اورد و به یونگ هی داد و گفت:این کتابو بخون فردا جتما جونگ اینا رو ازت میپرسه خوب بخونش....اسم منم هیون شیکه
- خوشبختم....ممنون
هیون شیک رفت و به گوشی یونگ هی پیام اومد....*تو برو سالن غذا خوری من یکم دیگه میام*
سه می توی کلاس بود و به اونیو نگاه میکرد اون از اول زنگ درگیر یه مسئله بود یونگ هی اونو به سه می یاد داده بود و سه می میخواست به اونیو کمک کنه کنارش نشست و گفت:مسئله ی سختیه بیا با هم تمومش کنیم..
اونیو نگاش کرد و سه می شروع کرد به حل کردن و بعد از این که تموم شد گفت:خب اینم از این....
اونیو به سه می زل زده بود سه می نگاش کرد و گفت:یاد گرفتی مگه نه؟
- میشه یه بار دیگه برام بگی..
- بریم غذا خوری بعدش که برگشتیم تو ضیح میدم خوبه؟
- باشه
اونا به غذا خوری رفتن و اونیو کنار جونگ رفت و سه می کنار یونگ هی نشست و اون گفت:چرا دیر اومدی؟
- داشتم یه مسئله رو  برای اونیو توضیح میدادم
- اهان ما هم یه مسئله عجیب غریب داشتیم که با کمک هیون شیک یکی از بچه ها ی کلاس حل شد
یکم بعد همه به کلاس برگشتن و سه می یه بار دیگه مسئله رو تو ضیح داد و گفت:تموم شد
اونیو گفت:چرا کمکم کردی؟
- چون تو هم کلاسیمی
- که چی؟
- خب....
- دیگه از این کارا نکن با من کاری نداشته باش
سه می سرجاش رفت و چیزی نگفت....
دونگ جون که کارای اونا رو دیده بود به اونیو پیام داد....*بداخلاق نگران نباش از کارات سر در نمیاره*
اونیو جواب داد*تو هم تو کارای من دخالت نکن لطفا*
اون زنگ خیلی زودگذشت و بچه ها به خونه رفتن یونگ هی اون شب زود خوابش برد اما سه می اینترنت بود که براش یه پیغام اومد....*سعی نکن تو کارای مدرسه دخالت کنی*
سه می نوشت....*تو کی هستی؟*
- *همونی که با گوشی هم بهت اخطار میدم چرا خودتو درگیر کارا میکنی؟*
- *حق من این نیست هم من هم دونگ جون....تو همون ناشناس قبلی؟؟*
- *چه فرقی میکنه؟*
- *چرا مین هو رو قاطی کارات کردی؟تای مینو از کجا میشناسی؟*
- *با دادن اعتراض فقط خودتو اذیت کردی راحتت نمیذارن*
- *کیا؟؟*
ناشناس دیگه جوابی نداد و سه می لپ تاپو خاموش کرد و با گوشیش پیام داد....*کمکم کن*
یکم بعد بهش جواب اومد....*تنها کاری که میتونی بکنی اینکه دنبال اعتراضت نری*..................



 


نظرات شما عزیزان:

nikoo
ساعت3:40---22 شهريور 1393
اجی الان تا اینجای داستانتو خوندم. خیلی عالی بود. منتظره ادامشممم
پاسخ:ممنون عزیزم حتما میذارم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 17 شهريور 1393برچسب:, ] [ 20:59 ] [ fereshteh ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید این وبلاگ مخصوص داستان های کره ایه امیدوارم با نظر های قشنگتون همراهیم کنید....کپی لطفا با ذکر منبع دوستای گلم.
آرشيو مطالب
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 13
بازدید کل : 10268
تعداد مطالب : 26
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->